من و تو

مَردُم

مَردُم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی. برای مَردُم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟ کجا میری؟ چند سالته؟ بابات چیکارس؟ ناهار چی خوردی؟ چند روز یه بار حموم میری؟ چرا حالت خوب نیست؟ چرا میخندی؟ چرا ساکتی؟ چرا نیستی؟ چرا ازدواج نمیکنی ؟ چرا بچه دار نمیشی ؟ چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟ چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟ چرا چشات قرمزه؟ حشیش کشیدی؟ چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟ چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟ و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره. اگر بسیار کار کنی می گویند احمق است . اگر کم کار کنی می گویند تنبل است . اگر خرج کنی...
30 مهر 1392

یه روز خدا

نی نی کوچولوی من  نمیدونم کی قراره بیای ولی فک میکنم با این اوضاع و شرایط زندگی ما که هیچ استراحتی واسه خودمون نداریم و طبق برنامه های مالیمون و شرایط دور بودن خونه مون فک میکنم اینجوری بهتره که دیر تر بیای ولی از یه طرفی هم دلم میخواد باشی ، شاید بودنت باعث بشه کمی من حالم خوب بشه جمعه خاله های سیام اومدن خونه ما و من کلی از شبش استرس گرفتم  چون هم بار اولی بود که میومدن و هم تعدادشون زیاد بود و هم من وقت نداشتم  ساعت 10 رسیدم خونه و یه ریز تا دو کار کردم و بابایی هم مرغ و پاک کرد و تا خوابیدیم زودی صب شد  صب با کلی زحمت بیدار شدیم و دوباره با کمک بابا سیام خونه و تمیز کردیم و جا داره اینجا بابت کمک های بسیار زیادش از...
29 مهر 1392

راننده وانت

من هر وقت روز به 20 که میخواد برسه ، همیشه با خودم درگیری عاطفی پیدا میکنم پنج شنبه شب هم ازون روزایی بود که بی دلیل بخوام به سیام گیر بدم و اشک امونم نده و سیامک هم مقابل غر زدن های من بخواد من و آروم کنه و من بدتر شم پنج شنبه سیامک بیچاره هر چی میگفت بی دلیل من گریه میکردم و وقتی میگفت چرا اینجوری میکنی ، تنها دلیلی که داشتم احساس نیازی بود که بهش میکردم و ازش میخواستم که تو کل روز فقط یه رب از ساعت و واسه من وقت بذاره و باهام حرف بزنه اونشب بعد از کلی حرف زدن سیامک سریع وقتی فک کرد ساکت شدم با 3 شماره خوابش برد و بازم من حرصم اومد که چرا انقد زود میخوابه و من هنوز خوابم نمیاد ، تا صب هی پیچیدم اینور و اونور و بالاخره شب تموم شد و صب شد ، ...
20 مهر 1392

خاطرات من و بابایی

نی نی خوشگل من  بعد از خوندن خاطرات آشناییه یکی از همین دوستای نی نی بلاگیم منم هوس کردم از نوع آشناییمون اینجا بنویسم   از ابتدا و نوع شناخته شدنم چیز خاصی نیست که بخوام بگم  ;) ولی خلاصه اش این میشه که درست چهار روز قبل از ولنتاین بعد از آشناییه من و سیامک قرار شد دو روز بعد همدیگرو ببینیم و من درست بعد از شرکت ساعت 7 با کلی استرس یکم به سرو وضعم رسیدم و زدم بیرون یادش به خیر باروون خیلی تندی هم میبارید بار اولی که سیام و دیدم و هیچ وقت یادم نمیره ، پشت فرمون یه مرد آروم که یکمم غمگین به نظر میرسید نشسته بود و من و نگاه میکرد  منم آروم با کلی ترس و لرز نشستم تو ماشین و اون شروع کرد به حرف زدن  یه نیم ساعتی تو...
15 مهر 1392

ظرفیت آسانسور

سلام عزیز دلم  سه روز پیش بعد از کلی التماس بچه ها که بابابزرگ ( بابای سیام ) خونه و بفروشه بالاخره به گفته اونا بعد از چندین سال و با قهر و تهدید سه روزه مادر شوهری بابا جون خونه و فروخت  چه میکنه واقعا این قهرای خانوما  ( آخه عزیزم یه توضیح بدم که خونه باباجون اینا خیلی قدیمی ساخت بود و کلا همش پله داشت و تمام وسایلاش از باباسیام هم بزرگتر بودن  یخچالشون دیگه غذا و نگه نمیداره و فریزرشون انقد یخ زده که دره باز نمیشه و به باباجونم که میگفتیم با لحن محکم و عصبی و با مزه اش میگفت : شما چه میدونین ، یخچال و فریزر موتورش آلمانیه  ) میگفتیم مامان پاش درد میگیره از دست این پله ها خونه و بفروش : میگفت : شما چه میدونین ا...
14 مهر 1392

یه روز خوب با دوستای نی نی وبلاگ

نی نی کوچولوی من  دیروز با چند تا از مامانای نی نی وبلاگ قرار گذاشتیم  و همدیگرو دیدیم ، کلی هم حرفای مفید زدیم   دوستا همه مامان بودن و فقط من بودم که تورو نداشتم که ایشا... داشته باشم  آها ضمنا ، دیشب بعد از قرار با دوستای جدید ، بابایی اومد دنبالم و تو راه واسم کلی بلبل زبونی کرد وقتی گفتم فقط من اونجا نی نی نداشتم کلی خندید و بهم گفت آخه تو تو اون جمع چی کار میکردی   بعدشم جات خالی من شدید هوس چلو کباب کرده بودم و واسه همین بابایی هم من و برد رستوران و با هم اونجا شام خوردیم و کلی حرف زدیم و تازه واسه ناهار امروزمم آوردم ولی ... بعدم رفتیم خونه مادر شوهری و بهش گفتیم میل نداریم شام بخوریم  البته نم...
9 مهر 1392

:(

کوچولوی من  از چهار شنبه حساب کتابای کاریم به هم خورده و پول کم آوردم ،   حالا اون مبلغ به کنار ، کلی از اون روز دنبالش گشتم و کل این سه روز و تمام فاکتورا و تمام ثبتیام و تمام ریز کارای اون روزم و چک کردم ولی هیچی به هیچی حاظرم همه این پول و  از جیبم بذارم و اعصابم و راحت کنم ولی نمیشه  هیچی هم به ذهنم نمیرسه :(  کوچولوی من تو که او نبالایی واسه مامانی دعا کن این پول پیدا بشه   
6 مهر 1392

مرسی خدا جونم

خدایا مرسی که همیشه کنارمی  ازت میخوام که باشی و تنهام نذاری میخوام که کمکمون کنی تا این روزارو زودی پشت سر بذاریم این روزای پر از خسته گی و پر از کشمکش کاری ولی بازم شکرت که تو این زمونه بی دغدغه مشکله ما همین کار و همین کشمکش هاست دوست دارم خدا جونم  
4 مهر 1392

خواب

سلام کوچولوی ناز من  دیشب اومده بودی تو خوابم ، وای نمیدونی چه حالی داشتم  خواب دیدم یه دختر خیلی خوشگل دارم ، اسمش هم ناز گل ه ، بعد اومدم به دوستام میگم اسم دخترم ناز گل شد ، تو خوابم سنت حدود 6 - 7 سال میشدی و من داشتم نگات میکردم  بعدشم خواب دیدم  دارم انگور میخورم ، یه عالمه انگور سبز ، بعد تو همون خوابم انگار که بیدار شده باشم ، داشتم خوابم و واسه سیام تعریف میکردم و میگفتم چون فصل انگوره تعبیر خوابم حتما خیلی خوبه بعد خوشحال بودم که خواب انگور دیدم و خوشحال بودم که خواب تو رو دیدم   حالا وقتی بعد از این خواب اندر خواب بیدار شدم خودم تعجب کردم و انگار که تو بیداری داشتم همش و میدیدم صبح که واسه سیام گفتم ا...
2 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد